دکترسید احمد زرهانی متولد 1332 در دزفول است و در سال 1359 نماینده دزفول در مجلس
شورای اسلامی شد.ایشان بعد از نمایندگی در مجلس در پست های دیگری همچون مشاور
حقوقی وزارت آموزش و پرورش-معاون پرورشی وزارت آموزش و پرورش-قائم مقام وزیر در
انجمن اولیا و مربیان-معاون اداری و مالی وزارت آموزش و پرورش رئیس سازمان حج و زیارت
خدمت کرده اند.
شعر زیر با عنوان «شهر من» از سروده های ایشان است که در کنگره جهانی شیخ مرتضی
انصاری در دزفول توسط ایشان خوانده شد و در کشکول نظیری درج شده است.
مرحبا ای شهر دزفول امین خانه توحید،دارالمومنین
سرزمین مردم صاحب نظر مهد دانایان و میدان هنر
خانه آباد و امن انقلاب بوستان پر گل اسلام ناب
شهر من شهر شقایق های مست شهر مستان می عهد است
اوج علم و ذروه فرزانگی اصل جود و مظهر مردانگی
ملک پاکی و درستی و صفا پایگاه پیروان مصطفی
روشن از انوار تسلیم رضا مسقط الراس شریف مرتضی
در تو تارخی کهن خوابیده است چشم تو ساسانیان را دیده است
این پل و این قلعه باشد یادگار زان قوی سرپنجگان نامدار
پیش تر از آن همانا بوده ای چست و چالاک و توانا بوده ای
خاک تو جهد تمدن بوده است مظهر فرّ و تمکّن بوده است
در ورای هر کلوخ و سنگ تو می درخشد گوهر فرهنگ تو
مأمن مردان روشن بوده ای پاکبازان را تو جوشن بوده ای
کودکان و نوجوانانت چو شیر حمله می کردند بر گرگان پیر
بر جبین ، مهر بسیجی می زدند ماهرانه آر پی جی می زدند
می نوردیدیند صد میدان مین می درخشیدند در فتح المبین
یاد دارم پاکی سیمایشان وقت حمله رمز یا زهرایشان
من به چشم خویش دیدم مادران پشت جبهه در صفّ نام آوران
زیر موشک ها توکّل می کنند داغ گلها را تحمل می کنند
همچو زینب با شکیبایی و عزم پاس می دارند میدان های رزم
شهرخون،ای شهر عشق،ای شهر درد خم به ابرویت ندیدی در نبرد
گر چه صد موشک تحمل کرده ای در میان جبهه ها گل کرده ای
با تو بادا جاودان ژیوند من شهر بی مانند و نیرومند من
یاد دارم در زمان انقلاب می درخشیدندی بسان آفتاب
کوچه هایت پر ز آتش بار بود دامنت از لاله ها سرشار بود
کودکانت هم سه راهی داشتند دشمنی با رسم شاهی داشتند
تحفه ها اندر جهان آورده ای عارف و عالم بسی پرورده ای
بوده ای در عهد جور اشقیا میزبان سیّد سبزقبا
دامنت لیکن پر از گلدسته است تربت صد عارف وارسته است
باز بر می خیزد از دامان تو غنچه های در خور شایان تو
خاک عنبر سای تو پر برکت است مستعد از جنب و جوش و حرکت است
این شهید آباد و این گلهای تو لاله های تازه و زیبای تو
زیر هر سنگ آرمیده واله ایست بر فرازش سبز خونین لاله ایست
این بیابان را تو بستان کرده ای دشت و صحرا را گلستان کرده ای
لاله می روید ز کوی برزنت اسوه باشد باشد در جهان مرد و زنت
باد پیوند تو حق مستدام ای امام شهرها، شهر امام
خاک بی مانند تو گویی زر است زر چه باشد چونکه انسان پرور است
یاد دارم روزگار جنگ را جنگ بی فرهنگی و فرهنگ را
من به شچم خویشتن دیدم تو را صد هزاران بار بوسیدم تو را
استوار و پای بر جا دیدمت قهرمان روز هیجا دیدمت
اسلحه با دست خود می ساختند بر شب و شب باوران می تاختند
«قاضی» آن فرزانه پیر روزگار کرده آیین دلیری اختیار
مثل خورشیدی نمایان گشته بود پیشوای پارسایان گشته بود
تا کند از خویش راضی رهبرش کرده شولای شهادت در برش
مردن آزاده با او هم نظر حاضر اندر صحنه های پر خطر
آتشی بر جان اهریمن زدند شعله ها بر خرمن دشمن زدند
ریشه کن کردند استبداد را سلطه بیگانه و بیداد را
یاد بادا همت مردان تو جلوه های روشن ایمان تو
یاد بادا مردم آزاده ات و آن جوانان به حق دلداده ات
مرحبا بر خاک خو.نین رنگ تو آفرین بر مکتب و فرهنگ تو
شهر من ای شهر گرما خیز من ای بهار سبز بی پائیز من
دوست دارم من بهاران تو را دشت ها و کوهساران تورا
تصنیف «از کفم رها» با صدای زیبای خانم مهدیه محمدخانی اولین خواننده زن بعد از انقلاب
جان زینب به لب رسید ای رسیده به علقمه
کی می آیی عباس؟ کی می آی عباس؟
ای قرار دل علی ، دل به تو بسته فاطمه
کی می آیی عباس؟ کی می آی عباس؟
آهنگ بسیار زیبای تیتراژ سریال «فرات» با صدای امیرحسین مدرس
رأس تو را به روی نی، هر چه نظاره می کنم سیر نمی شود دلم، نگه دوباره می کنم
ز اشک و آه سینه ام، میان آب و آتشم چو با توام از این میان، کجا کناره می کنم؟
گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بس که با سرت، به سر اشاره می کنم
به دختران خود بگو، که گوشواره ها چه شد؟ گریه به گوشواره نی، به گوش پاره می کنم
هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت ز پی گاه نگاه سوی مه ؛ گه به ستاره می کنم
رخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد؟ رخنه ز آه خویشتن، به سنگ خاره می کنم
نمی دونم چرا هر موقع عکسی از تو می بینم یاد امام اعتدال«امام موسی صدر»حفظه الله میفتم.
جناب آقای سیدمحمد خاتمی هشدار داده است که "کسانی و محافلی" در داخل ایران تلاش میکنند حامیان حسن روحانی را از او جدا کنند.
جناب آقای خاتمی روز چهارشنبه ۸ آبان، در دیدار با شورای عمومی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران گفته است: "میخواهند آقای رئیس جمهور را از عقبهاش جدا کنند و از طرفی چنان وانمود کنند که دولت ناکارآمد است."
به گفته آقای خاتمی، "باید متوجه باشیم در زمین صاف و همواری راه نمیرویم."
آقای خاتمی گفت: "نباید به طلبکاری از دولت دامن بزنیم".
ایشان گفته است دولت نمیتواند "هر آنچه را که میخواهد، انجام دهد و باید امکانات و موانع را در نظر گرفت."
آقای خاتمی همچنین بدون توضیح، خواستار توجه به "اولویتها" شده است.
در همین حال آقای خاتمی گفته است که حسن روحانی "نباید حرفهایش را فراموش کند و به وعدههایی که داده عمل کند."
امروز ششم سالگرد عروج آسمانی روانشاد دکتر قیصر امین پور بود جا داشت یادی از این شاعرشهیر بکنیم.
دکترقیصر امینپور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در شهرستان گتوند در استان خوزستان به دنیا آمد. در سال ۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد.
میخواستم شعری برای جنگ بگویم دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست گفتم:باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم- دزفول -دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد اما
موشک
زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خردوخراب باشدو خون الود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هرچند ناتمام-گفتم:در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
اژیر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستار گان را
حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا
حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب چقدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویا تر از زبان من گنگ
اری
شب موقع بدی است هر شب تمام ما
با چشمهای زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا:هر شام خا مشانه به خود گفتیم شاید
این شام،شام آخر ما باشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفتیم
امشب
در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاک وآهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
در زیر خاک گل شده می بینیم:زن روی چرخ کوچک خیاطی
خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه میبرد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر با لشیکه مملو رویاهاست
- - رویای کودکانه ی شیرین
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشمهای سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مری خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دو چرخه
سوی مزار کودک خود می برد چیزی درون سینه ی او کم بود....اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند بشکسته زانوان و کمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بی هیچ خان و مان
در گوششان کلام امام است
- فتوای استقامت و ایثار-بر دوششان درفش قیام است
باری
این حرفها داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست؟
دیوار
دیوار سرد و سنگی سیار
آیا رواست مرده بمانی
در بند انکه زنده بمانی؟
نه باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست...
ریزش ساختمان در اثر گودبرداری غیراصولی در خیایان وهابی کیانپارش اهواز - مهرماه 92
عکس جالب از برکه ارومیه(دریاچه سابق) و دریاچه وان در کشور ترکیه.
جالبه فاصله دریاچه ارومیه از دریاچه وان 150 کیلومتر است ولی این کجا و آن کجا.
عجیب این دو سید بزرگوار را دوست دارم.
حجه الاسلام سید محمود دعایی در جشن تولد هفتاد سالگی جناب سید محمد خاتمی
مطلب زیر رو یکی از دوستان برام ایمیل کرده که حیفم اومد اونو در وبلاگم درج نکنم هر چند فکر کنم ایشون نیز مطلب رو از اینترنت گرفته اند.
بعداز پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت.
چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت میکرد،
تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمدهبود پیش وی میرود.
از وی میپرسد «فضلهی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟»
او با وجود اینکه میدانست روغن نجس است، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند؛
به زن گفت نه، همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاور و بریز دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.
بعد از این اتفاق بود که او علیرغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.
این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.
می دانید این مرد که بوده.. ؟
آری او کسی نبود جز حسین پناهی!
«به بهشت نمی روم اگر مـــادرم آنجا نباشد»
خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی باین خلقت نبودم زور بود
خلق از من درعذاب ومن خود ازاخلاق خویش
وز عذاب خلق و من یارب چه ات منظور بود؟
حاصلی ای دهر از من غیر شر و شور نیست
مقصدت از خلقت من سیر شر و شور بود؟
ای چه خوش بود چشم میپوشیدی از تکوین من
فرض میکردی که ناقص خلقت یک مور بود
ای طبیعت گر نبودم من جهانت نقص داشت ؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلق عشقی من یقین دارم فقط
دیدن هر روز یک گون رنج جوراجور بود
گر نبودی تابش استاره من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان همه بی نور بود؟
راست گویم نیست جز این موقع تکوین من
قالبی لازم برای ساخت یک گور بود
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدائئ هست ز انصاف خدائئ دور بود
مقصد زارع ز کشت و زرع مشتی غله است
مقصد تو ز آفرینش مبلغی قاذور بود؟
گر من اندر جای تو بودم امیر کائنات
هر یکی از بهر کار دیگری مامور بود
آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق دارد
از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود
«میرزاده عشقی»
هر که را مهر وطن در دل نباشد کافر است معنی حبالوطن،فرمودۀ پیغمبر است
هرکه بهر پاس عرض و مال و مسکن داد جان چون شهیدان از می فخرش لبالب ساغر است
از خدا وز شاه وز میهن دمی غافل مباش زانکه بی این هر سه، مردم از بهائم کمتر است
قلب خود از یاد شاهنشه مکن هرگز تهی خاصه در میدان که شاهنشاه قلب لشگر است
از تو بیآئین و بی سلطان نیاید هیچ کار زانکه آئین روح و کشور پیکر و سلطان سر است
موبد والاگهر دانی بفرزندان چه گفت؟ گفت حکم پادشاهان همچو حکم داور است
عیش کن گر دادت ایزد پادشاهی دادگر پادشا چون دادگر شد روز عیش کشور است
ای شهنشاه جوانبخت ایکه قلب پاک پرتوافکن بر وطن چون آفتاب خاور است
دامنت پاکست و فکرت روشن و دستت کریم این چنین باشد شهی کاو فاضل و نامآور است
گر پسر فاضلتر آمد از پدر نبود شگفت زانکه خون ناف آهو اصل مشک اذفر است
با جهانداری نسازد علقۀ خویش و تبار پادشاهی مادری نازای و نسلی ابتر است
بر دل مردم نشین کاین کشور بی مدعی ساحتش پر نعمت و گنجینهاش پر گوهر است
هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر جنبشی کن گرت ارثی زان پدر وین مادر است
فرصتت بادا که زخم ملک را مرهم نهی از ره شفقت که ایران سخت زار و مضطر است
این همان ملک است کاندر باستان بینی در او داریوش از مصر تا پنجاب فرمان گستر است
وز پس اسلام رو بنگر که بینی بیخلاف کز حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است
این همه جمعیت و وسعت ز شاهان بود و بس شاه عادل کشورش معمور و گنجش بیمر است
خسروان پیش نیاکان تو زانو میزدند شاهد من صفۀ شاپور و نقش قیصر است
رو تفاخر کن بشمشیری که داری بر میان زانکه زیر سایۀ او جنت جانپرور است
جوشن غیرت ببر کن روز هیجا مردوار زن بود آنکس که در بند حریر و زیور است
گرد میدان وغا را توتیای دیده کن گرد هیجا توتیای دیدۀ شیر نر است
مردن اندر شیرمردی بهتر از ننگ فرار کآدمی را عاقبت سیل فنا در معبر است
گر بباید مرد باری خیز و در میدان بمیر مرگ در میدان به از مرگی که اندر بستر است
قتلگاه خویش را با دیدۀ خواری مبین زانکه آنجا قصر حورالعین و حوض کوثر است
صلح اگر خواهی بساز و برگ لشگر کوش از آنک بیش ترسد دشمن از تیغی که بیشش جوهراست
ملک را لشگر نگهدارد ز قصد دشمنان ملک بیلشگر همانا قصر بیبام و در است
از امیر دزد و سرباز فقیر امید نیست شیر دوشیدن ز گاو مرده جای تسخر است
مقتدر شو تا ز صاحب قدرتان ایمن شوی شیر افریقا هماورد پلنگ بربر است
مردن از هرچیز در عالم بتر باشد ولی بندۀ بیگانگان بودن ز مردن بدتر است
فقر در آزادگی به از غنا در بندگی گاو فربه بیگمان صید پلنگ لاغر است
از خدا غافل مشو یک لحظه در هرکار کرد چون تو باشی با خدا هرجا خدایت یاور است
تکیهگاهی نغزتر از علم و استغنا مجوی هرکه دارد علم و استغنا شه بی افسر است
از طمع پرهیز کن زیرا که چون قلاب دار هرچه سعی افزون نمائی عقدهاش محکمتر است
نیست از رشک و حسد سوزندهتر چیزی از آنک خفته خوش محسود و حاسد در میان آذر است
قدرت و جاه و شرف را با طمع پیوند نیست پادشاه بیطمع مالکرقاب کشور است
مردم آزاده را بیغوله فردوس است لیک مرد حرص و آز را فردوس کام اژدر است
خویش را فربه مکن از خوردن و خفتن که شیر زان بود شاه ددان کاو را میانی لاغر است
تن زن از نوشابه زیرا مرگخیز و شرفزاست معنی نوشابه آب مرگ و معجون شر است
مغز را روشن کن از دانش که آرام دلست جسم را نیرو ده از ورزش که حمال سراست
راست باش و پاک با هممیهنان از مرد و زن کان یکت همچون برادر وین یکت چون خواهر است
اندر استغنا بپوشان گوهر نفس عزیز کز نظر پنهان کند آنرا که گنج گوهر است
در ره کسب شرف باید گذشت از مال و جان تا نپنداری که دنیا خود همین خواب و خور است
قدرت ار خواهی ز راه جود کن خود را قوی شه که زربخشی کند حکمش روا همچون زر است
نیست کندآور کسی کاو چیره شد بر دیو و دد هرکه بر دیو هوس چیره شود کندآور است
دل منزه ساز و با خلق خدا شو مهربان لطف شه بر خلق شیرینتر ز قند و شکر است
هرچه سلطان قادر آید خلق ازو قادرترند گوشها بر داستان کاوۀ آهنگر است
خلق و خوئی در جهان بهتر ندیدم از گذشت کز پس هر انتقامی انتقامی دیگر است
دستگیری کن اگر دیدی عزیزی خاکسار زانکه گوهر گرچه زیر خاک باشد گوهر است
چون شدی مهتر بپاس کهتران بیدار باش مه که بیدار است شبها بر کواکب مهتر است
تکیه بر عز و جلالت کی کند مرد حکیم کآخر از پای افکنندش گرچه سرو کشمر است
دوستار خلق شو تا مردمت گیرند دوست هرکه راه مهر پیماید خدایش رهبر است
دل ز خشم و آز خالی کن که فر ایزدی ره نیابد اندر آن دل کاین دو دیوش همبر است
آشنا کآزار یاران جست او بیگانه است مادری کآسیب طفلان خواست او مادندر است
سروری کاو مال مردم برد دزدی رهزن است مژه چون خم شد بسوی چشم نوک نشتر است
چونکه قاضی زور گوید داوری با پادشاست پادشا چون زور گوید داوری با داور است
سستی یک روزه را باشد اثر تا رستخیز دخمۀ دارا نشان فتنۀ اسکندر است
نقشۀ کار ار خطا شد کارها گردد خطا راست ناید خط اگر ناراستی در مسطر است
سعی فرما تا بقانون افکنی بنیان کار شه که از قانون به پیچد سر سزای کیفر است
جلوه بخشد تاج را اخلاص مشتی خاکسار آری آری صیقل آئینه از خاکستر است
چاپلوسان سخنچین را ز درگه دور دار چاپلوسی خرمن آزادگی را اخگر است
فتنۀ صورت مشو زیرا که بهر کار ملک زشت دانا بهتر از نادان زیبا منظر است
کار پیران را ز برنایان جدا فرما از آنک پیر را تدبیر و برنا را نشاطی مضمر است
هر یکی از این دو را کاری سزد مخصوص خویش کار مغز از قلب جستن عیبناک و منکر است
جهد فرما تا نشینی در دل فرمانبران بهترین مأمور فرمانده دل فرمانبر است
در ره فرهنگ و آئین وطن غفلت مورز ملک بیفرهنگ و بیآئین درختی بیبر است
رونق فرهنگ دیرین رهنمای هر دلست اعتبار دین و آئین پاسبان هر در است
در ره تقوی و دانش رو که بهر کار ملک پیر دانشور به از برنای نادانشور است
با کتاب و اوستاد این قوم را پاینده ساز چون زید قومی که او را نی ادب نی مشعر است
ملک را ز آزادی فکر و قلم قوت فزای خامۀ آزاد نافذتر ز نوک خنجر است
خاطر پاکت مبادا خالی از نور امید زانکه ما را گر امیدی مانده باشد زیندر است
منت ایزد را که ایران خسروی معصوم یافت خسرو معصوم را مدح و ثنایش در خور است
لالهگون بادا بباغ ملک، چهر بخت تو تا بفروردین چمن پر لاله و سیسنبر است
فال فرخ زن شهنشاها ز گفتار بهار فال فرخ را اثرها در مسیر اختر است
خدمت دیگر کسان از هفته باشد تا بسال خدمت گوینده باقی تا بروز محشر است